حقایق تصمیم گیری

شش حقیقت شگفت‌انگیز درباره تصمیم‌گیری که باورهای شما را به چالش می‌کشد

مقدمه: آن لحظه‌ای که لیست مزایا و معایب هم کمکی نمی‌کند

احتمالاً برایتان پیش آمده است. روبروی یک تصمیم بزرگ زندگی ایستاده‌اید: انتخاب شغل، دانشگاه، شهر محل زندگی یا حتی ازدواج. دفترچه‌ای برمی‌دارید و با دقت تمام، یک لیست بلندبالا از مزایا و معایب هر گزینه تهیه می‌کنید. به هر کدام امتیاز می‌دهید، وزن‌دهی می‌کنید و ساعت‌ها با خود کلنجار می‌روید. اما در نهایت، وقتی به نتیجه‌ی محاسبه‌شده نگاه می‌کنید، چیزی در درونتان آرام نمی‌گیرد. هنوز هم احساس سردرگمی و عدم اطمینان می‌کنید.

شاید مشکل از ما نباشد. شاید مشکل از خودِ ابزارهایی است که برای «تصمیم‌گیری منطقی» به ما آموخته‌اند. این ایده، هسته اصلی گفتگوی جذاب مایکل شرمر با بری شوارتز، روانشناس برجسته و منتقد نظریه‌های رایج عقلانیت است. این مقاله قرار است به بررسی شش ایده تکان‌دهنده از این گفتگو بپردازد که نشان می‌دهد چرا یک چارچوب خاص و محدود که می‌توان آن را «عقلانیت فرمولی» نامید، نه تنها ناقص، بلکه گاهی به طرز خطرناکی گمراه‌کننده است. این‌ها حقایق تصمیم گیری هستند که آماده‌اند تا بسیاری از باورهای شما را درباره فکر کردن به چالش بکشند.

۱. شما با اکسل تصمیم نمی‌گیرید، و نباید هم این کار را بکنید

بیایید با یک داستان واقعی شروع کنیم. همانطور که شوارتز تعریف می‌کند، یک روانشناس بسیار برجسته بین دو پیشنهاد شغلی عالی از دو دانشگاه معتبر مردد مانده بود. او کاری را کرد که هر فردی که به «عقلانیت فرمولی» باور دارد انجام می‌دهد: یک صفحه اکسل (spreadsheet) ساخت، تمام متغیرهای ممکن را لیست کرد (کیفیت همکاران، آب‌وهوای شهر، حجم کاری، حقوق و…)، به هر کدام یک وزن عددی اختصاص داد و دکمه محاسبه را فشار داد. فرمول، پاسخ نهایی را بیرون داد. اما آن پاسخ به دلش ننشست. یک جای کار می‌لنگید.

مشکل دقیقاً همین‌جاست. این رویکرد تجسم کامل عقلانیت فرمولی است و تلاش برای کمی‌سازی جنبه‌های کیفی زندگی، به قول شوارتز، یک «فانتزی» است. چگونه می‌توان برای کیفیت «آب‌وهوا» عدد ۳ و برای «همکاران خوب» عدد ۱۱ را در نظر گرفت؟ چگونه می‌توان ارزش «هوش» یک فرد را با «حس شوخ‌طبعی» او مقایسه کرد؟ این رویکرد ما را وادار می‌کند تا برای جنبه‌های غیرقابل مقایسه زندگی، یک واحد مشترک و ساختگی تعریف کنیم. حتی چارلز داروین نیز برای تصمیم‌گیری در مورد ازدواج، لیستی از مزایا و معایب تهیه کرده بود. این اعداد اغلب ساختگی هستند و صرفاً «توهمی از عینیت» ایجاد می‌کنند. ما فکر می‌کنیم با تبدیل همه چیز به عدد، تصمیم را از حوزه احساسات خارج کرده و به یک فرآیند علمی تبدیل کرده‌ایم، در حالی که فقط خودمان را فریب داده‌ایم.

مثال کابوس‌وار این رویکرد، رتبه‌بندی دانشگاه‌ها توسط U.S. News & World Report است. این نشریه با یک فرمول پیچیده، کیفیت دانشگاه‌ها را به یک عدد تبدیل می‌کند. نتیجه چه می‌شود؟ میلیون‌ها دانش‌آموز و والدینشان، تصمیم سرنوشت‌ساز خود را بر اساس این رتبه‌بندی ناقص بنا می‌کنند. بدتر از آن، همانطور که شوارتز اشاره می‌کند، خود دانشگاه‌ها نیز اولویت‌های آموزشی و پژوهشی خود را تغییر می‌دهند تا صرفاً رتبه بهتری در این جدول کسب کنند. یک فرمول، در حال جهت‌دهی به کل سیستم آموزش عالی است.

نکته کلیدی این است: تأکید بیش از حد بر اعداد و ارقام باعث می‌شود ما جنبه‌های غیرقابل اندازه‌گیری اما حیاتی زندگی را نادیده بگیریم. چیزهایی مانند حس تعلق، رضایت درونی، یا کیفیت روابط انسانی که در هیچ صفحه اکسلی نمی‌گنجند.

۲. احساس درونی شما هوشمندتر از چیزی است که فکر می‌کنید

دنیل کانمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، چارچوبی برای ذهن انسان ارائه می‌دهد که شامل دو سیستم فکری است:

  • سیستم ۱: سریع، خودکار، شهودی و غیرقابل دسترس برای خودآگاهی. این همان «احساس درونی» یا «دل» ماست.
  • سیستم ۲: آهسته، سنجیده، پرزحمت و همان چیزی که ما به عنوان «فکر کردن منطقی» می‌شناسیم.

باور رایج این است که سیستم ۱ صرفاً منبع خطا، سوگیری و تصمیمات احساسی و غلط است و برای یک تصمیم خوب، باید آن را سرکوب کرده و فقط از سیستم ۲ استفاده کنیم. اما شوارتز این ایده را به شدت به چالش می‌کشد.

مردم تصور کرده‌اند که سیستم خودکار صرفاً منبع خطا است… و این درست نیست. گاهی اوقات این سیستم پاسخ بهتری به ما می‌دهد تا سیستم سنجیده‌تر و به اصطلاح «عقلانی».

بیایید به داستان آن استاد مردد بازگردیم. او که از نتیجه اکسل خود راضی نبود، نزد یک همکار ارشد و باتجربه‌تر رفت. توصیه آن همکار چه بود؟ «هیچ کاری نکن. چند روزی با این تصمیم زندگی کن». این توصیه چه معنایی دارد؟ یعنی به سیستم ۱ خود فرصت بده. در آن چند روز، ذهن ناخودآگاه او در پس‌زمینه در حال پردازش حجم عظیمی از اطلاعات، احساسات و تجربیاتی است که به صورت آگاهانه قابل دسترسی نیستند. سیستم ۱ در حال «چرتکه انداختن» با متغیرهایی است که حتی نمی‌دانیم وجود دارند. یکی از مهم‌ترین حقایق تصمیم گیری این است که نادیده گرفتن یا سرکوب کردن این احساسات درونی به نفع یک تحلیل کاملاً «منطقی»، ممکن است ما را به سمت تصمیمات بدتری سوق دهد، به‌خصوص در مورد مسائل پیچیده و چندوجهی زندگی. شهود، دشمن منطق نیست؛ بلکه شریک ضروری آن در فرآیند رسیدن به یک تصمیم خردمندانه است.

۳. نحوه «قاب‌بندی» یک انتخاب، از خود انتخاب مهم‌تر است

یکی از شگفت‌انگیزترین یافته‌های اقتصاد رفتاری این است که ما به خودِ گزینه‌ها واکنش نشان نمی‌دهیم، بلکه به نحوه ارائه آن‌ها واکنش نشان می‌دهیم. دو مثال کلاسیک این موضوع را به خوبی روشن می‌کند.

مثال اول: بلیط گمشده

  • سناریو الف: شما یک بلیط ۱۰۰ دلاری برای تماشای اپرا خریده‌اید. وقتی به سالن می‌رسید، متوجه می‌شوید بلیط را گم کرده‌اید. آیا دوباره ۱۰۰ دلار می‌دهید تا یک بلیط دیگر بخرید؟ اکثر مردم می‌گویند «نه».
  • سناریو ب: شما قصد دارید یک بلیط ۱۰۰ دلاری بخرید و با ۲۰۰ دلار پول نقد به سمت گیشه می‌روید. در راه یک اسکناس ۱۰۰ دلاری را گم می‌کنید. آیا با ۱۰۰ دلار باقی‌مانده بلیط را می‌خرید؟ اکثر مردم می‌گویند «بله».

از نظر منطق اقتصادی، هر دو سناریو یکسان هستند: در هر دو حالت، دو آینده ممکن وجود دارد؛ یا شما ۲۰۰ دلار فقیرتر شده‌اید و اپرا را دیده‌اید، یا ۱۰۰ دلار فقیرتر شده‌اید و اپرا را ندیده‌اید. اینکه چه چیزی را گم کرده‌اید، بلیط یا اسکناس، نباید اهمیتی داشته باشد. پس چرا پاسخ‌ها متفاوت است؟ پدیده‌ای به نام «حسابداری ذهنی» (Mental Accounting) در کار است. در سناریوی اول، ما هزینه اپرا را ۲۰۰ دلار (۱۰۰ دلار گمشده + ۱۰۰ دلار جدید) در حساب ذهنی «اپرا» ثبت می‌کنیم و به نظرمان گران می‌آید. اما در سناریوی دوم، ۱۰۰ دلار گمشده را در حساب «هزینه‌های متفرقه و بدشانسی» می‌گذاریم و هزینه اپرا را همان ۱۰۰ دلار می‌بینیم. این یعنی تصمیم ما نه بر اساس ارزش عینی (۱۰۰ دلار)، بلکه بر اساس دسته‌بندی ذهنی و کاملاً درونی ما تغییر می‌کند.

مثال دوم: بیماری فراگیر

این مثال تکان‌دهنده از کانمن و تورسکی نشان می‌دهد که چگونه صرفاً با تغییر کلمات، می‌توان компаس اخلاقی و میزان ریسک‌پذیری ما را به طور کامل معکوس کرد. تصور کنید یک بیماری قرار است ۶۰۰ نفر را بکشد. دو برنامه برای مقابله با آن وجود دارد:

  • قاب‌بندی سود (Gain Frame):
  • برنامه الف: ۲۰۰ نفر نجات پیدا می‌کنند. (قطعی)
  • برنامه ب: با احتمال یک سوم، ۶۰۰ نفر نجات پیدا می‌کنند و با احتمال دو سوم، هیچ‌کس نجات پیدا نمی‌کند. (ریسکی)
  • در این حالت، اکثریت قاطع مردم برنامه الف (گزینه قطعی) را انتخاب می‌کنند.
  • قاب‌بندی ضرر (Loss Frame):
  • برنامه ج: ۴۰۰ نفر می‌میرند. (قطعی)
  • برنامه د: با احتمال یک سوم، هیچ‌کس نمی‌میرد و با احتمال دو سوم، ۶۰۰ نفر می‌میرند. (ریسکی)
  • در این حالت، اکثریت مردم برنامه د (گزینه ریسکی) را انتخاب می‌کنند.

توجه کنید که برنامه الف و ج، و برنامه ب و د، از نظر نتیجه کاملاً یکسان هستند. اما صرفاً تغییر کلمات از «نجات دادن» به «مردن»، ما را از حالت ریسک‌گریز به حالت ریسک‌پذیر تغییر می‌دهد. این یک «غیرعقلانی بودن» قابل پیش‌بینی در ذات انسان است و نشان می‌دهد که ما چقدر تحت تأثیر قاب‌بندی مسائل هستیم.

۴. بهترین دلیل شما برای یک انتخاب، داستانی است که «بعداً» برای خودتان تعریف می‌کنید

فرض کنید دانش‌آموزی بین چند دانشگاه خوب مردد است و در نهایت یکی را انتخاب می‌کند. سال‌ها بعد، پس از فارغ‌التحصیلی، وقتی به گذشته نگاه می‌کند، به احتمال زیاد مسیری که طی کرده را به عنوان «بهترین تصمیم ممکن» روایت خواهد کرد. او خواهد گفت: «اگر به آن دانشگاه دیگر رفته بودم، هرگز با همسرم آشنا نمی‌شدم» یا «خوشحالم که اینجا آمدم چون آن استاد خاص مسیر شغلی مرا تغییر داد».

نکته کلیدی که شوارتز به آن اشاره می‌کند این است: شاید عامل تعیین‌کننده در موفقیت او، خودِ دانشگاه نبوده، بلکه «باور» او به اینکه در جای درستی قرار دارد، بوده است. وقتی شما باور دارید که انتخاب درستی کرده‌اید، با انگیزه و تلاش بیشتری از فرصت‌های موجود استفاده می‌کنید و در نتیجه، بهره بیشتری می‌برید. این باور، به یک پیش‌گویی خودمحقق‌کننده تبدیل می‌شود.

شوارتز برای نشان دادن روی دیگر سکه، داستان کوتاه و تراژیک یک کارتون از مجله نیویورکر را نقل می‌کند:

دختری جوان سویشرتی با نوشته «دانشگاه براون» به تن دارد، اما زیر آن با حروف کوچک‌تر نوشته شده: «ولی انتخاب اولم ییل بود».

این طرز فکر چقدر غم‌انگیز است. این دانشجو احتمالاً چهار سال از بهترین سال‌های عمرش را در یکی از بهترین دانشگاه‌های جهان سپری خواهد کرد، در حالی که هر روز با حسرت به جای دیگری فکر می‌کند. این حسرت می‌تواند تمام تجربه آموزشی او را نابود کند. این حقیقت مهمی درباره تصمیم‌گیری است: ما انسان‌ها ماشین‌های محاسبه‌گر نیستیم، بلکه موجوداتی داستان‌سرا هستیم. گاهی قدرت داستانی که به خودمان می‌گوییم، از واقعیت عینی خودِ انتخاب مهم‌تر است.

۵. «منوی گزینه‌ها» مهم‌تر از گزینه‌ای است که انتخاب می‌کنید

نظریه انتخاب عقلانی، تصمیم‌گیری را مانند شرط‌بندی در مسابقه اسب‌دوانی می‌بیند. یک «منو» از گزینه‌های از پیش تعیین‌شده وجود دارد (هشت اسب در مسابقه) و وظیفه شما این است که بهترین گزینه را از این منو انتخاب کنید.

اما شوارتز این فرض را به چالش می‌کشد. او می‌گوید: «تصور کنید در یک صبح زیبای شنبه از خواب بیدار می‌شوید و از خود می‌پرسید: امروز چه کار کنم؟» در اینجا، اولین و مهم‌ترین وظیفه شما انتخاب از یک منوی آماده نیست؛ بلکه «ساختن آن منو» از بین بی‌نهایت گزینه ممکن است. آیا کتاب بخوانم؟ به کوه بروم؟ با دوستی قرار بگذارم؟ یا در خانه بمانم و استراحت کنم؟ نظریه انتخاب عقلانی، این مرحله حیاتی و خلاقانه، یعنی «طراحی منو» را کاملاً نادیده می‌گیرد.

این ایده در سیاست‌گذاری عمومی ابعاد بسیار مهم‌تری پیدا می‌کند. برای مثال، «هزینه واقعی یک پوند گوشت گاو چقدر است؟» قیمتی که ما در سوپرمارکت می‌پردازیم، بخش کوچکی از داستان است. این قیمت، هزینه‌های پنهانی مانند یارانه‌های دولتی برای کشت ذرت (که خوراک دام می‌شود)، هزینه‌های درمانی ناشی از مقاومت آنتی‌بیوتیکی به دلیل استفاده بی‌رویه از آنتی‌بیوتیک‌ها در دامداری صنعتی، و هزینه‌های هنگفت زیست‌محیطی را در نظر نمی‌گیرد.

وقتی مسئله را به «انتخاب ارزان‌ترین گوشت از منوی سوپرمارکت» محدود می‌کنیم، در واقع یک قاب‌بندی تنگاتنگ ایجاد کرده‌ایم که باعث می‌شود مسائل بسیار مهمی از قلم بیفتند. از دیدگاه شوارتز، عقلانیت واقعی نه فقط در انتخاب از منو، بلکه در طراحی هوشمندانه و جامع خودِ منو نهفته است.

۶. ما مدل‌های ساده‌شده را با واقعیت پیچیده اشتباه می‌گیریم

ریشه بسیاری از خطاهای فکری ما در یک اشتباه بنیادین نهفته است. در علم، برای مطالعه یک پدیده، ما جهان پیچیده را ساده می‌کنیم. تمام متغیرهای مزاحم را حذف می‌کنیم تا بتوانیم یک رابطه علی و معلولی تمیز پیدا کنیم. این روش علمی بسیار قدرتمند است، اما یک دام بزرگ دارد.

شوارتز، که خود کارش را به عنوان یک رفتارگرای اسکینری آغاز کرده بود، ریشه این خطا را به خوبی می‌شناسد و به مثال «روانشناسی کارخانه‌ای» اشاره می‌کند. اگر شما یک محیط کاری طراحی کنید که در آن تمام انگیزه‌های انسانی (مانند حس هدفمندی، استقلال و رشد) را حذف کنید و تنها اهرم باقی‌مانده «پول» باشد، آنگاه به این نتیجه «علمی» می‌رسید که انسان‌ها فقط برای پول کار می‌کنند. شما جهان را برای مطالعه ساده کرده‌اید و اصلی را در آن کشف کرده‌اید، اما فراموش می‌کنید که آن اصل، فقط در همان محیط ساده‌شده و مصنوعی صادق است، نه در جهان واقعی.

این همان اشتباهی است که در بسیاری از مدل‌های اقتصادی و روانشناختی تکرار می‌شود. ما جهان را برای مطالعه ساده می‌کنیم، اما سپس فراموش می‌کنیم که این فقط یک مدل است. ما مدل را با واقعیت اشتباه می‌گیریم.

این فقط به عنوان یک اصل ایمانی در روانشناسی تجربی پذیرفته شده است که وقتی شما محیط را ساده کردید و یک رابطه علی پیدا کردید، دیگر لازم نیست نگران باشید که آیا همان رابطه در یک محیط پیچیده نیز عمل خواهد کرد یا خیر.

این یک هشدار مهم است. ما باید مراقب باشیم که شیفته سادگی و ظرافت مدل‌هایمان نشویم و آن‌ها را با واقعیت درهم‌تنیده، آشفته و زیبای زندگی انسانی اشتباه نگیریم.

نتیجه‌گیری: فراتر از فرمول، به سوی خرد عملی

هدف این مقاله، رد کردن کامل منطق و تحلیل نیست. برعکس، هدف آن به چالش کشیدن سلطه یک نوع خاص و محدود از «عقلانیت فرمولی» است که به ما القا می‌کند برای هر تصمیمی، یک پاسخ صحیح و قابل محاسبه وجود دارد.

این حقایق تصمیم گیری که بری شوارتز به زیبایی آن‌ها را روشن می‌کند، به ما یادآوری می‌نمایند که تصمیم‌گیری خوب، یک فرآیند مکانیکی نیست، بلکه یک هنر است. آن‌طور که او استدلال می‌کند، این هنر نیازمند ترکیبی از تحلیل، شهود، قضاوت، ارزش‌ها و ویژگی‌های شخصیتی مانند شجاعت، انصاف و خرد عملی است. این‌ها کیفیاتی هستند که در هیچ فرمولی نمی‌گنجند اما برای یک زندگی خوب ضروری‌اند.

دفعه بعد که با یک دوراهی بزرگ مواجه شدید، به جای پناه بردن به صفحه اکسل، از خود بپرسید: آیا به دنبال یک فرمول بی‌نقص و یک پاسخ عددی هستید، یا تلاش می‌کنید به پیچیدگی‌های غیرقابل اندازه‌گیری آن با قضاوتی عمیق‌تر و انسانی‌تر گوش فرا دهید؟ پاسخ به این سؤال، شاید مهم‌ترین تصمیمی باشد که می‌گیرید.

این نوشته بر اساس گفتگوی پادکستی مایکل شرمر با بری شوارتز تنظیم شده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید